فیک:[تکرار یح اشتباهع بزرگ...]
Part8
جیمین ویو
بابام از اتاق رفت بیرون ومنم داشتم فک میکردم که چیکار باید کنم.....بعد سوآ دیگ با کسی وارد رابطه نشدم..از اون شب دیگ از دخترا زیاد خوشم نمیاد وبهشون نزدیک نمیشم...ولی اگه اون عکسا دروغ باشه چی؟...یعنی قضیه اون عکسا چی بوده؟اون پسر تو عکس و..اه بیخیال....میخواستم بیخیال اون ماجرا بشم ولی فکرای تو سرم نزاشت که به گذشتع فک نکنم.....
(فلش بک به چند شب قبل بارکه از هم جدا شدن)
جیمین ویو
چندروز بود که از یکی همش برام پیام میومد عکسای مختلف میفرستاد همش یه مرد تو اون عکسا بود وهمینطور سوآ..ولی باور نمیکردم تا چندشب بعدش که با ات رفتن به بار.....و همون مرد و دیدم که داشت ات رو میبوسید همون مرد تو عکس برا همین اون شب اونطوری رفتار کردم ولی هنوز مطمئن نیستم...که اون مرد کیه و واسه چی اون کارو کرده...
*پایان فلش بک(حالا فلش بک چیز خاصی نبود یکم خواستم توضیح بدم فقط)
سوآ:تق تق*درمیزنه مثلا
جیمین:.......
سوآ:تق تق....
جیمین:.....
سوآ:رئیس چرا جواب نمیدین*درو باز میکنه
جیمین:ها؟ چیه تو اتاقم چیکار میکنی بدون اجازم*عصبی
سوآ:اخه جواب نداد......
جیمین:هوففف...کارتو بگو
سوآ:یادتون رفته جلسه داشتین
جیمین:باشه برو بیرون
سوآ:باشه
........
سوآ ویو
دیگ ساعت ۱۰شب شده بود کارام خیلی زیاد بودش ولی دیگ میخواستم برم خونه که جیمینو دیدم وگفت...
جیمین:اهم...کجا میری
سوآ:خونه دیگ رئیس
جیمین:تنها؟اونم این موقع؟
سوآ:خب اره
جیمین:خودم میبرمت
سوآ:نه ممنون خودم میرم
جیمین:شنیدی دیگ چی گفتم؟*جدی
سوآ:خب باشه
جیمین ویو
سوار ماشین شدیم و رفتم سمت خونه سوآ تازه ۵مین بود که توراه بودیم ولی سوآ خوابش برده بود هنوزم مث قبلنا کیوته لبخندی زدم که به خودم اومدم...که یهو تو خواب گفت......
[شرط ها:۱۸لایک،۵۰کامنت،۲فالوور]
____________________________________________
خب باید بگم تا ۵۰تا کامنت پر نشه نمیزارم😆
جیمین ویو
بابام از اتاق رفت بیرون ومنم داشتم فک میکردم که چیکار باید کنم.....بعد سوآ دیگ با کسی وارد رابطه نشدم..از اون شب دیگ از دخترا زیاد خوشم نمیاد وبهشون نزدیک نمیشم...ولی اگه اون عکسا دروغ باشه چی؟...یعنی قضیه اون عکسا چی بوده؟اون پسر تو عکس و..اه بیخیال....میخواستم بیخیال اون ماجرا بشم ولی فکرای تو سرم نزاشت که به گذشتع فک نکنم.....
(فلش بک به چند شب قبل بارکه از هم جدا شدن)
جیمین ویو
چندروز بود که از یکی همش برام پیام میومد عکسای مختلف میفرستاد همش یه مرد تو اون عکسا بود وهمینطور سوآ..ولی باور نمیکردم تا چندشب بعدش که با ات رفتن به بار.....و همون مرد و دیدم که داشت ات رو میبوسید همون مرد تو عکس برا همین اون شب اونطوری رفتار کردم ولی هنوز مطمئن نیستم...که اون مرد کیه و واسه چی اون کارو کرده...
*پایان فلش بک(حالا فلش بک چیز خاصی نبود یکم خواستم توضیح بدم فقط)
سوآ:تق تق*درمیزنه مثلا
جیمین:.......
سوآ:تق تق....
جیمین:.....
سوآ:رئیس چرا جواب نمیدین*درو باز میکنه
جیمین:ها؟ چیه تو اتاقم چیکار میکنی بدون اجازم*عصبی
سوآ:اخه جواب نداد......
جیمین:هوففف...کارتو بگو
سوآ:یادتون رفته جلسه داشتین
جیمین:باشه برو بیرون
سوآ:باشه
........
سوآ ویو
دیگ ساعت ۱۰شب شده بود کارام خیلی زیاد بودش ولی دیگ میخواستم برم خونه که جیمینو دیدم وگفت...
جیمین:اهم...کجا میری
سوآ:خونه دیگ رئیس
جیمین:تنها؟اونم این موقع؟
سوآ:خب اره
جیمین:خودم میبرمت
سوآ:نه ممنون خودم میرم
جیمین:شنیدی دیگ چی گفتم؟*جدی
سوآ:خب باشه
جیمین ویو
سوار ماشین شدیم و رفتم سمت خونه سوآ تازه ۵مین بود که توراه بودیم ولی سوآ خوابش برده بود هنوزم مث قبلنا کیوته لبخندی زدم که به خودم اومدم...که یهو تو خواب گفت......
[شرط ها:۱۸لایک،۵۰کامنت،۲فالوور]
____________________________________________
خب باید بگم تا ۵۰تا کامنت پر نشه نمیزارم😆
۹.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.